دلم میشکنه


نوشته هایی از جنس دل

یه اتاقی باشه گرم گرم...روشن روشن...تو باشی منم باشم...کف اتاق سنگ باشه...سنگ سفید
 تو منو بغل کنی که نترسم...که سردم نشه...که نلرزم
 اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی...منم اومدم نشستم جلوتو بهت تکیه دادم...با پاهات محکم منو گرفتی...دو تا دستاتم دورم حلقه کردی
 بهت میگم:چشماتو میبندی؟
 میگی:آره
 بعد چشماتو میبندی
 بهت میگم:برام قصه میگی؟تو گوشم؟
 میگی:آره!
 بعد شروع میکنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن...یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچوقت تموم نمیشن...میدونی؟
 میخوام رگ بزنم...رگ خودمو...مچ دست چپمو...یه حرکت سریع...یه ضربه عمیق
 بلدی که؟؟؟
 ولی تو که نمیدونی...چشماتو بستی...نمی دونی...
 من تیغو از جیبم در میارم...نمیبینی که سریع میبرم...نمیبینی خون فواره میزنه رو سنگای سفید...نمیبینی که دستم میسوزه و لبم رو گاز میگیرم که نگم آخ...!
 که چشماتو باز نکنی و منو نبینی...
 تو داری قصه میگی!!!
 دستمو میذارم رو زانوم...خون از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگ...
 قشنگه مسیر حرکتش...
 حیف که چشمات بستست و نمیتونی ببینی
 بغلم کردی...میبینی که سرد شدم...محکمتر بغلم میکنی که گرم بشم...میبینی نامنظم نفس میکشم...
 تو دلت میگی:آخی..دوباره نفسش گرفت...!
 میبینی هرچی محکمتر بغلم میکنی سردتر میشم...میبینی دیگه.......نفس نمیکشم!
 چشماتو باز میکنی....میبینی....
 .
 .
 .
 من مردم....
 میدونی؟؟؟
 میترسیدم خودمو بکشم...از سرد شدن...ازتنهایی مردن...از خون دیدن...وقتی بغلم کردی
 .
 .
 .
 دیگه نترسیدم...!
 مردن خوب بود...آروم آروم!
 گریه نکن دیگه...من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم:خوشگل شدیا...
 گریه نکن دیگه...خب؟؟
 .
 .
 دلم میشکنه!!!!!



نظرات شما عزیزان:

الی
ساعت17:35---27 خرداد 1392
وب خیلی اوشکلی داشتی دوستم
موفق باشی


وروجَک
ساعت19:41---1 خرداد 1392
من مردم....
میدونی؟؟؟
میترسیدم خودمو بکشم...از سرد شدن...ازتنهایی مردن...از خون دیدن...وقتی بغلم کردی
.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : <-TagName->
دو شنبه 24 شهريور 1391برچسب:, 12:39 AM |- امیر -|

ϰ-†нêmê§